طریق

نشریه‌ی اینترنتی کانون مطالعات و تحقیقات طریق دانشگاه شاهد

طریق

نشریه‌ی اینترنتی کانون مطالعات و تحقیقات طریق دانشگاه شاهد

دغدغه های انقلاب اسلامی

من می روم پس هستم

چهارشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۴۰ ق.ظ

چه کسی مهاجرت می کند و چرا؟


سجاد بیات

دانشجوی کارشناسی مهندسی برق دانشگاه شاهد

کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران


اشاره

خوشا به حالت ای روستایی» را که یادتان هست؟ هیچ‌یک از دانش‌آموزان و اولیا و مربیان منکر آن نبودند، اما هیچ‌کس مطابق آن عمل نکرد و نمی‌کند و نخواهد کرد؛ چرا؟ مشهور است که امکانات شهرها و کلان‌شهرها انسان‌ها را به شهر جذب می‌کند، البته شهری مثل تهران بهترین امکانات را برای هرکاری دارد، مثلاً یکی از مهم‌ترین موارد، امکانات پزشکی است اما آیا مردم برای امکانات پزشکی مشتاقند که در تهران زندگی کنند؟ البته امکانات مهم است، اما اگر امکانات تعیین‌کننده بود، شاید هوای سالم ضروری‌تر و تعیین‌کننده‌تر از سایر امکانات باشد. اگر امکانات نیز عامل اصلی مهاجرت نیست، پس راز مهاجرت‌ از روستا به شهرها و از شهرهای کوچک به کلان‌شهرها را باید در کجا جست‌وجو کرد؟


همانطور که از آمارهای سرشماری پیداست، مقصد 30 درصد مهاجران در کشور، تهران است و این شرایط تسلط و تقدم تک شهری (یا دو شهری) در شبکه‌ی ناهمگون و از هم گسیخته‌ی شهری جهان‌سوم را «مانوئل کاستل» به‌خوبی حالت «بزرگ‌سری» یا «ماکرو سفالی شهری» نام داده است که‌نشان‌دهنده‌ی رشد انگلی و خدماتی یک (یا دو شهر) و عقب‌ماندگی و ناتوانی سایر شهرهای کشور در پرتو فرآیند توسعه‌ی برون‌زاست.

 

75-1365

65-1355

85-1375

تهران

39. 63

تهران

28. 48

تهران

30. 13

اصفهان

8. 72

خوزستان

9. 47

خراسان رضوی

6. 40

فارس

6. 30

اصفهان

8. 08

اصفهان

6. 28

خراسان

5. 04

خراسان

5. 84

گیلان

4. 24

خوزستان

4. 35

مازندران

4. 46

مازندران

4. 16

 

 

 

 

 





چرا مردم مهاجرت می‌کنند؟


دیدگاه‌های گوناگون مرتبط با موضوع تقدم و تسلط شهری در نظام شهری‌جهان سوم برکنار از تفاوت‌های جزیی به دو گروه اصلی قابل تقسیم است. این دو دیدگاه عبارتند از دیدگاه بوم‌شناسی انسانی و دیدگاه‌اقتصاد سیاسی. البته باید توجه داشت‌که دیدگاه بوم‌شناسی بحث‌های مربوط به امروزین شدن‌(مدرنیزاسیون)، توسعه به سبک و سیاق غرب، مراحل رشد و نظایر آن را در بر می‌گیرد و دیدگاه اقتصاد سیاسی به تمامی شقوق نظری که بر اصل تضاد و وابستگی تأکید ‌دارند، مربوط است.

به‌نحوی که منابع بسیاری به‌جای‌بکارگیری مفاهیمی چون «بوم‌شناسی انسانی» و یا «اقتصاد سیاسی» از دو دیدگاه مورد بحث تحت عناوین «مدرنیزاسیون» و «نظریه‌ی وابستگی» یاد می‌کنند.

الف) دیدگاه مدرنیزاسیون

این دیدگاه در مطالعات مربوط به تقدم و تسلط شهری از دیدگاه‌های سنتی و رسمی جامعه‌شناسی نشأت گرفته و به سایر علوم‌اجتماعی خاصه مسائل مربوط به مطالعات شهری نیز تسری یافته است. آ. اچ‌هاولی در سه اثری که به ترتیب در سال‌های 1950، 1971، و 1981 نشر یافته است، به بهترین وجه نظریات این دیدگاه را مطرح ساخته است. به نظر او «افزایش مداوم جمعیت پدیده‌ای است که توزیع‌مجدد آن بر مکان را دائماً الزامی می‌سازد» زیرا افزایش دائمی جمعیت از توان جذب افراد به مشاغل موجود روستا و شهرهای‌مختلف کوچک‌تر در می‌گذرد و از این ‌روی مهاجرتِ سیل‌وار جمعیت به‌سوی قطب‌های بزرگ‌تر شهری که امکانات شغلی بیش‌تری (حداقل در بخش‌پادویی و خدماتی) دارند، الزامی می‌گردد. بر این اساس مازاد نیروی انسانی‌موجود در بخش کشاورزی راهی شهرها می‌شوند.

در واقع، هاولی به بحث قدیمی نیروهای جاذب و دافع در امر مهاجرت‌اشاره دارد و با این پیش‌فرض بیان‌ناشده همراه است که ارتباط جهان سوم با سرمایه‌داری به هر تقدیر فرایند امروزین شدن توسعه را به جریان می‌اندازد و بر کنار از مشکلات ناشی از نفس مدرن شدن و توسعه، سبب می‌گردد تا شهرها با سرعتی چشم‌گیرتر عناصر روند توسعه به سبک و سیاق غرب را جذب کنند. اما فرایند مدرنیزاسیون و توسعه در جهان سوم فقط بر میزان مرگ‌ومیر اثر می‌گذارد و امید زندگی را بالا می‌برد، لیکن از نرخ رشد طبیعی جمعیت‌نمی‌کاهد. لذا شکاف دائماً در حال گسترش بین توسعه‌ی شهر و روستا از یک‌سو و افزایش شدید جمعیت از سوی دیگر، مهاجرت لجام گسیخته را قهری‌می‌سازد. در این رابطه فشارهای جمعیتی و فقر در روستا، کمی امکانات‌اشتغال، زمینه‌ی محدود کار و تولید به‌عنوان نیروی دافع، جمعیت روستایی را دفع می‌کند و از سوی دیگر امکانات و فرصت‌های شغلی شهر به‌عنوان نیروی‌جاذبه، روستاییان را به خود می‌خواند. در این میان هرچه امکانات و فرصت‌های‌زندگی در مکانی بهتر باشد، میزان بیش‌تری از سیل مهاجران را به خود اختصاص می‌دهد و از آنجا که شهرهای مقدم و مسلط در این زمینه بر سایر شهرها برتری دارند، شمار بیش‌تری به سوی آن‌ها روان می‌شوند و در نتیجه حالت تقدم و تسلط یک، دو یا چند شهر، مانند دوری باطل هردم تقویت می‌گردد.

پس به‌طور خلاصه می‌توان گفت که دیدگاه مدرنیزاسیون مجموعه‌‌ی عوامل درهم تنیده‌ی جمعیتی، محیطی و فنی یا تکنولوژیک را با اصل کلاسیک‌اقتصاد مربوط به عرضه و تقاضا در شرایط رقابت و حق انتخاب آزاد فرد، درهم می‌آمیزد و آن را زمینه‌ی نظری تحلیل تقدم و تسلط یک، دو یا چند شهری‌قرار می‌دهد؛ عواملی که از اواسط دهه‌ی پنجاه میلادی در بین اصحاب طرفدار دیدگاه مدرنیزاسیون از طریق آثار هاولی، دان‌کن، شنور، گیبز و مارتین رواجی تام و تمام‌یافتند.

ب) دیدگاه نظریه‌ی وابستگی

طرفداران این دیدگاه، پیدایش شهرهای مقدم و مسلط را نه‌تنها نشانه‌ی جریان یافتن فرایند توسعه در جهان سوم نمی‌دانند، بلکه معتقدند شکل‌گیری‌اقتصادی در چارچوب نظام جهانی، یعنی وابستگی منعکس در دادوستد، سرمایه‌گذاری و حتی کمک‌های خارجی، توسعه‌ی درون‌زای کشورهای فرودست‌در نظام جهانی اقتصاد را به مخاطره انداخته و در حقیقت تعلیق به محال‌می‌سازد. لذا می‌توان ظهور شهرهای مسلط و مقدم و گسترش بعدی آن‌ها را شاخص عقب نگاه‌داشته‌شدگی به حساب آورد.

چنین پیش‌فرضی را در آثار پل‌باران، آندره گوندر فرانک، ایمانوئل والرشتاین، سمیر امین، چیس‌دان و رابینسون، کاردوزا و فاله‌تو، برونشایر، استوکروجافه، بروس لندن و بالأخره برادشاو و فراسر به‌وضوح می‌توان مشاهده کرد.

طرفداران دیدگاه نظریه‌ی وابستگی بر این باورند که فرایند ادغام اقتصاد کشورهای جهان سوم در اقتصاد آزاد جهانی و نفوذ سرمایه‌داری صنعتی غرب، تغییر ساختاری بنیادینی به حساب می‌آید که شرایط تولید در جهان سوم‌را از اساس دگرگون ساخته، سبب جابجایی عظیم جمعیت و تمرکز آن در نقاط شهری معدود می‌شود و محرک اساسی مهاجرت از روستا به شهرهای مسلط و مقدم تلقی می‌گردد. لذا مسئله را باید فراتر از بحث‌های متداول در زمینه‌ی‌دافعه‌های روستا و جاذبه‌های شهر مورد بررسی قرار داد. بلکه فعال شدن‌دافعه‌های روستا و شهرهای کوچک و جاذبه‌های شهرهای مقدم و مسلط نه علت، بلکه خود معلول ادغام اقتصاد جهان سوم در اقتصاد آزاد جهانی و نفوذ سرمایه‌داری، آن هم در شرایط سلطه به‌شمار می‌رود که از علائق سیاسی و اقتصادی شرکت‌های فراملیتی نشأت می‌گیرد. از این ‌روی شهرهای مقدم و مسلط به‌قول بروس لندن قربانی منفعل نیروهایی خارج از کنترل خود نبوده بلکه‌در پدید آوردن شرایطی که به انبوهی جمعیت از طریق مهاجرت می‌انجامد، فعالانه دخیل است.

با پیدایش شهرهای مقدم و مسلط، بخش اعظم امکانات ملی به آن‌ها تعلق‌می‌گیرد تا امروز را لنگان به فردا رسانند. با تمرکز امکانات ملی، جمعیت‌بیش‌تری به‌سوی آن‌ها سرازیر می‌شوند و با ورود جمعیت انبوه، باز هم امکانات‌بیش‌تری به اجبار به چنین شهرهایی اختصاص داده می‌شود که باز هم جاذب‌جمعیت بیش‌تری خواهد بود. برعکس باور متداول، فقط فقرای روستاها و شهرهای کوچک به شهرهای مقدم و مسلط سرازیر نمی‌شوند، بلکه علاوه بر انبوه‌تهیدستان، موفق‌ترین گروه‌های روستایی و صاحب‌کاران شهرهای کوچک‌تر نیز در جهت استفاده از امکانات بیش‌تر به این مناطق روی می‌آورند. نتیجه‌ی فرایند وابستگی اقتصادی عدم امکان رشد اقتصادی است. علاوه بر آنکه از طریق‌ناتوانی کشورهای جهان سوم در 1- کنترل منابع خود، 2- انباشت سرمایه، 3- سرمایه‌گذاری درآمد ملی در بنگاه‌های اقتصادی تولیدی متنوع و 4- تعقیب‌برنامه‌ی متعادل رشد اقتصادی؛ نابرابری طبقاتی به‌گونه‌ای تأسف‌بار و خیره‌کننده به وقوع می‌پیوندد و بخش کوچکی از جمعیت به استانداردهای زندگی‌افسانه‌ای دست می‌یابند. شیوه‌ی مسرفانه‌ی زندگی آنان، الگوی مطلوب سایر طبقات می‌گردد و در نتیجه، ساختار سنتی در ابعاد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و کالبدی آن، نه در جهتی مطلوب بلکه، به‌گونه‌ای از خود بیگانه، دست‌خوش تغییر می‌شود. در زمینه‌ی فضایی‌ـ‌مکانی، شهرنشینی شتابان و ناهمگون که انعکاس شهری شدن بدون صنعتی شدن است، رخ می‌دهد و تعادل‌فضایی‌ـ‌مکانی جامعه از اساس فرو می‌باشد. طی چنین فرایندی رابطه‌ی طبیعی‌اندازه و رتبه‌ی شهری برقرار نمی‌شود که نتیجه‌ی قهری آن تقدم و تسلط یک، دو یا چند شهر در چارچوب نظام‌شهری جهان سوم است.

چنین شهرهای مقدم و مسلطی در اثر اتکای بیش از حد به صدور مواد خام و ماهیت نامتعادل سرمایه‌گذاری خارجی، خاصه در زمینه‌های سرمایه‌بر فوق‌العاده تخصصی، و به‌ویژه پیشی گرفتن بخش سوم اقتصاد و تبلور فضایی‌ـ‌مکانی آن، قادر به ایفای نقش پیشاهنگ توسعه و تکامل شهری نبوده، دائماً و از طریق جذب امکانات و جمعیت گسترش می‌یابد و سرهای بزرگی را می‌مانند که بر اندام‌هایی ناتوان و رنجور و پاهایی لرزان استوار شده‌اند.

پس، از نظر دیدگاه وابستگی یا اقتصاد سیاسی ـ‌برکنار از شقوق مختلف آن‌و تفاوت در نگرش افرادی که در مجموع به این دیدگاه گرویده‌اندـ فقدان رشد اقتصادی بامعنا، نابرابری شدید درآمد و لذا فاصله‌ی عظیم طبقاتی، شهری شدن‌شتابان و ناهمگون و بالأخره تقدم و تسلط یک، دو یا چند شهر، از وابستگی جهان‌سوم یا جوامع حاشیه‌ای به جوامع صنعتی سرمایه‌داری یا جوامع مرکزی، خاصه در عصر انحصارات، نشأت می‌گیرد و لذا چاره‌ی همه‌ی این پدیده‌های‌نامطلوب در قطع وابستگی نهفته است که طبعاً حاکمیت‌افراد جامعه بر سرنوشت ملی خود را نیز به دنبال خواهد داشت.

 چرا مهاجرت می‌کنیم؟

از درون علوم اجتماعی به دیدگاه مدرنیزاسیون نقدهایی چون در نظر نگرفتن تفاوت‌های مرفولوژیک، اقتصادی، اجتماعی و برنامه‌ریزی شهری در جهان پیشرفته‌‌ی سرمایه‌داری غرب و شهرنشینی کشورهای محروم یا عقب نگاه ‌داشته شده؛ و به دیدگاه نظریه‌ی وابستگی نقدهایی چون تکیه‌ی تمام عیار آن بر عوامل‌خارجی و غفلت از تفاوت‌های کشورهایی‌که تحت عنوان کلی کشورهای حاشیه یا جوامع وابسته یکجا گرد آمده‌اند، وارد شده است.

ولی مسئله‌ی این دو دیدگاه به‌طور کلی توضیحی برای کنترل یا برنامه‌ریزی است. یعنی این دو دیدگاه آن وجه از مهاجرت که به امر برنامه‌ریزی و یا کنترل مربوط است را در نظر می‌گیرند و به‌تبع از این جماعت مهاجران نیز تبیینی می‌کنند تا بتوان بر اساس آن برنامه‌ریزی کرد. اما به ‌نظر می‌رسد فهم مسئله‌ی مهاجرت نیازمند تعمقی جدی‌تر در مهاجرت باشد.

برای هرکدام از ما مهاجرت به چه معناست؟ هرکدام از ما (چه در شهر یا روستا) در طول عمرمان چند مرتبه مکان زندگی‌مان را تغییر می‌دهیم؟ فارغ از کسانی که برای زندگی بهتر، شهر یا روستای خود را ترک می‌کنند (و عموماً این جماعت مورد توجه عالمان و برنامه‌ریزان اجتماعی هستند)، مایی که در یک شهر یا روستا زندگی می‌کنیم، در طول عمر خود چند بار مکان زندگی‌مان را برای زندگی بهتر تغییر می‌دهیم؟ و چه میزان دوست داریم این کار را انجام دهیم ولی موفق به آن نمی‌شویم؟ و شاید بهتر از تمام این سؤالات این باشد که بپرسیم در زمانه‌ی کنونی آیا کسی هست که هوای مهاجرت در سر نداشته باشد؟

ما چه از روستا به روستا، روستا به شهر، شهر به شهر، درون شهر، شهر به روستا و کشور به کشور مهاجرت بکنیم یا نکنیم، مسئله‌ی اصلی آن است که تقریباً همه‌ی ما به قصد زندگی بهتر دائماً در فکر مکانی جدید و بهتر برای زندگی خود هستیم و گویی دیگر ما به هیچ مکانی تعلق نداریم.

برای ارسطو، موجود خارج از شهر (policy) یا دد است یا خدا و به‌عبارت دیگر هر انسانی در پیوند با شهر به انسانیت خود می‌رسد ولی امروز هر کدام از ما نه در پیوند با شهر، بلکه در مشارکت مداوم خود در امر توسعه و تجدد است که انسان می‌شویم و لذا یا رنج مهاجرت را تحمل می‌کنیم و یا با درد عدم مهاجرتمان، عمر می‌گذرانیم.

واقعیت آنست که هرچند عادت کرده‌ایم تا در سرشماری‌هایمان مبدأ و مقصد مهاجران را به شهر و روستا و علت مهاجرت را به جست‌وجوی کار بهتر، ازدواج، انتقال، تبعیت از فامیل، تحصیل و علل دیگر تقسیم کنیم، ولی جدای از این آمارها، سرشماری‌ها و تحلیل‌ها، ما همگی سودای مهاجرت در سر داریم و قرارمان را در هجر و مهاجرت جست‌وجو می‌کنیم.

ما در فضای مدرن زیست می‌کنیم و باید بدانیم که مدرنیته، موقعیت آرامی نیست که در آن همه‌ی سنت‌ها و باورهای عمیق از میان رفته باشد و انسان‌ها خوش و خرم به‌گونه‌ای پیروزمندانه زندگی کنند؛ برعکس، مدرنیته یعنی تخریب مداوم سنت‌ها و باورهای کهنه‌ای که با شیوه‌ی زندگی همراه شده‌اند و تولید شیوه‌های تازه‌ی زیستن؛ آن هم نه در شکل‌های قدیمی؛ بلکه در شکل‌هایی امروزی. و به این معنا مدرنیته یعنی نوبه‌نو شدن آن به آن و تخریب هر روزه‌ی آنچه تا دیروز ساخته شده است.

ما نیز مهاجرت می‌کنیم و یا سودای آن را در سر داریم و هرکداممان در هرکجا که زندگی کنیم، آرزوی مکانی دیگر را در سر می‌پرورانیم چرا که باید همه‌چیز و از جمله محل سکونتمان هر روزه نو شود وگرنه از مقام سوژه‌گی و یا انسانیت (مدرن) خارج شده‌ایم.

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۱۰/۲۴
کانون طریق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی