مسئله ما چیست؟
انقلاب اسلامی، اگرچه بیش از سی سال از عمر با برکت آن نمیگذرد، وگرچه هنوز در ابتدای مسیر مترسّم خویش گام بر میدارد، با این حال منشأ و مرجع بسیاری از حرکات جریانساز منطقهای و جهانی بوده است. انقلابی که به راهبری آن پیر کبیر صاعقهای مهیب بر دل شب ظلمانی انسان عهد معاصر این کره خاک افکند و بشر را به سمت و سوی توبهای دیگر ـ و آخرین توبه تاریخی خویش ـ هدایت نمود تا از این رهگذر او را به عهد ازلی خویش متذکر باشد و دگر بار دیدهگان او را در برابر حیاتی طیبه روشن سازد. حیاتی از جنس دین به وسعت تمام عالم.
زمینه و زمانه وقوع این انقلاب، شرایطی است که در آن زمین مسیطر تفکر و اندیشهای مادی و اومانیستی زمان میگذراند. فضایی که در آن روح حاکم بر نظامهای فکری و علمی و به تبع آن نظامات، الگوها و مدلهای ادارهی جامعه، روحی مادی و ظلمانی بود و انقلاب اسلامی افقی را ترسیم کرد که غایتش بر هم زدن نظم غلبه یافته بر عالم و کنار زدن تفکر سودمحورانه و منفعتطلبانه مادی حاکم بود. این مهم نیازمند آن بوده و هست تا انقلاب اسلامی تفکری را به عنوان تفکر جایگزین تفکر مادی حاکم تدوین و ارائه نماید تا از پی این سیر، صیرورتی در زمان رخ دهد و انقلاب اسلامی هدف خود را محقق نماید. هدفی که تمدنسازی اسلامی و بلکه مهمتر زمینهسازی ظهور موعود همه اعصار و امصار است و این انقلاب زمینهساز و بسترساز آن. انقلابی فرهنگی نیاز است تا تکمیلکنندهی انقلاب سیاسی به وقوع پیوسته باشد؛ انقلابی که روح آن دینی، جنس آن مردمی، ساحت آن جمعی و دامنهی آن به مثابه کل ارض میباشد. این انقلاب نه مکمل که هدف اصلی و اساسی انقلاب سیاسی نیز می باشد. و اساساً انقلاب سیاسی در اندیشهی آن پیر و در قاموس انقلاب اسلامی هیچ شأنی به جز مقدمهای جهت تحقق انقلاب فرهنگی نداشته و ندارد.
آنچه وجه تمایز ما با وضعیت موجود عالم میباشد، همانا داعیهی ماست مبنی بر اینکه دین توانایی اداره و مدیریت امور انسانی را داراست. و شاید همه درگیری بر سر این مسئله باشد که مدیریت موجود دین را به حاشیه میراند و مدیریت دینی، تفکر غالب را. سمت و سوی اداره و مدیریت ذیل تفکر موجود، بیشینه کردن سود است و تحت لوای دین، سرپرستی قرب و عبودیت؛ و این دو هیچگاه یک مسیر بر نمیگزینند؛ یا دین باید به مسلخ دنیاگرایی و دنیاپرستی برود و یا اینکه تفکر دنیاطلب و دنیامحور میبایست که صحنه را ترک گوید و آن را به دین و تفکر دینی بسپارد. همزیستی این دو خیال خامی است که ره به مقصود نبرده و نمیبرد. این مسئله پشت صحنهی آن چیزی است که در ادبیات فکری موجود، جنگ تمدنها خوانده میشود. دیگر نظریهی پایان تاریخ جایگاهی ندارد؛ چرا که این نظریه ناظر به مقصد و مقصود واحد همهی اقوام و ملل است و آن را در نقطهای به نام لیبرال دموکراسی تعریف مینماید. ولی وقوع انقلاب اسلامی و گسترش روزافزون آن در عالم، تعبیر این خواب را غیر ممکن ساخت و مقصد و مسیری متفاوت و از جنسی دیگر را معرفی نمود که بسیار زود در عالم گسترش یافت و تمدن غالب را به چالش کشید؛ و امروزه دیگر بحث نه بر سر تمدن یکّه عالم، که درگیری و مرافعه ناظر به تقابل دو تمدن است. تقابلی که همان جنگ است و در این جنگ آن تفکری غلبه خواهد یافت که پاسخگوی سؤالات انسان درمانده امروزین این عرصهی خاک باشد. سؤالاتی که جنسشان از جنس فطرت است و پاسخی از همان نوع و جنس نیز طلب مینمایند.
پاسخگویی به سؤالاتی این چنین یعنی ارائهی فکر و اندیشهای نو و جامع که هم برآمده از دین و فطرت آدمیان بوده و هم ناظر به واقعیت حیات آنها باشد. این تفکر بنیانکن است؛ از آن جهت که ساز و ساختارهای مادی موجود را بر نمیتابد و هم بنیادساز و بناساز است از آن جهت که سعی بر در انداختن طرحی دارد؛ طرحی نو. این انقلاب فکری همان انقلاب فرهنگی است که آرمان انقلاب اسلامی میباشد و همان امری است که انقلاب سیاسی زمینهساز و مقدمه آن بوده است.
امروزه پس از گذشت بیش از سی سال از انقلاب اسلامی بیش از هر زمانی دیگر این امر جدی مینماید. امری که نقطه بیتفاوتی و بیتوجهی نسبت به آن بنا بر تأکید مقام معظم رهبری(حفظه) باتلاق انقلاب خواهد بود. اگر موفق نشویم تفکر متناسب و هماهنگ با آرمانهای انقلاب اسلامی را جهت هدایت انقلاب در مسیر اصلی خود تولید نمائیم؛ اگر به امر اندیشهی ادارهی دینی جامعه همّت نگماریم؛ اگر کماکان به الگوهای وام گرفته غربی و رنگ و لعاب دادن آنها دل خوش داریم؛ اگر صرفاً توان و انرژی ما صرف ساختن پل و جاده و سد و نیروگاه و ... شود؛ اگر جهاد فرهنگی را خلاصه در تعظیم شعائر بدانیم؛ اگر به فکر تغذیهی فکری جوانان و محصلان جامعه نباشیم؛ اگر مواد مغذی فکری مناسب آرمانهایمان را تولید نکنیم؛ اگر نخواهیم خودمان فکر کنیم؛ اگر به دنبال ادارهی حیات فردی و جمعی خودمان، آنگونه که دینمان خواسته، نباشیم و اگر ...، دیر یا زود پشیمانیم و افسوس خورده و ... .
نهضت و جنبشی نیاز است تا ابتدائاً بیداریای حاصل شود و از پی آن امیال و ذائقهها تغییر نماید؛ تغییر ذائقهها خود متوقف بر تأمل در مشهورات و مقبولات زمانه و کنار گذاشتن آنها خواهد بود. شکستن ارتکاذات و باورهای به غلط درست پنداشته شده، اولیترین و اساسیترین حرکتی است که در این راستا میبایست صورت گیرد؛ چرا که به هر میزان که فضای فکری و اندیشهای مسموم غالب بر محافل علمی و آکادمیک ما ـ که نمود عینی آن بیش از هر چیز و هر جای دیگر در حوزه علوم انسانی میباشد ـ روشن شود و زمینههای فلسفی، فرهنگی ـ اجتماعی و تاریخی این تفکرات روشن و مبین گردد، گرایش به تغییر نگاه و رویکرد و ضرورت این حرکت بیشتر و عمیقتر خواهد بود. لذا شایسته آن است تا پیش از هر اقدامی دیگر مقولهی جریانسازی فرهنگی جهت بیثبات نمودن و به چالش کشیدن نرمافزارهای غربی موجود در جغرافیای دانشگاهی ما به راه بیفتد و از این طریق و در واقع پس زدن این نحو اندیشیدن، به طرح مباحث اثباتی و ایجابی همت گماشته شود.