درباره کتاب و کتابنخوانی و کمی هم تلویزیون
دانشجوی کارشناسی ارشد
جامعه شناسی دانشگاه شاهد
صفر. بیش از این خودمان را سر کار نگذاریم. میانگین سرانه مطالعه در جهان، حدود چهل و پنج دقیقه است و اگر خیلی خوشبین باشیم در کشور ما کمتر از بیست دقیقه است. چه این به مذاق برخی از جنابان مسئول خوش بیاید، چه نه. به قول رضا امیرخانی: « اگر هر ایرانی در سال 100 کتاب بخواند، با در نظر گرفتن 50 میلیون نفر جمعیت باسواد و تحصیلکرده و تعداد عناوین کتاب که سالانه 50 هزار عنوان کتاب است، تیراژ متوسط عدد بسیار بالایی، حدود 100 هزار نسخه میشود، در حالی که تیراژ متوسط ما تقریبا نزدیک به 3000 نسخه است.» بجای اینکه صورت مسأله را پاک کنیم، بهتر است به فکر راهحل باشیم.
یک. هانس برگر در کتاب «در ستایش بیسوادی» دو نوع بیسوادی را از هم متمایز میکند. در بیسوادی نوع اول، فرد خواندن و نوشتن بلد نیست، مسئلهای که قبلتر رایج بوده و حالا دارد منسوخ میشود، اما بیسوادی نوع دوم که خاص جوامع جدید است و محصول کلیشهسازیهای رسانهها و مخصوصا تلویزیون، امری فراگیر شده است که همه به نوعی به آن مبتلاییم. غالب تصویرهای ذهنی ما ساخته رسانههاست و رسانهها همه همّ و غمّشان این است که از کاه، کوه بسازند و بالعکس. واضح است که این بیسوادی از خواندن و نوشتن بلد نبودن، بسیار بدتر است، برای اینکه کسی که خواندن و نوشتن نمیداند از بیسوادی خودش آگاه است. او میداند که نمیتواند بخواند و بنویسد و بالتبع سوادش ناقص است. اما در بیسوادی جدید، که بودریار از آن تحت عنوان «فراواقعیت» یاد میکند، افراد گمان میکنند همه چیز را میدانند و حقیقت همان چیزی است که آنها فکر میکنند. زهی خیال باطل!