مناظره آشنا و پارسانیا با موضوع وحدت حوزه و دانشگاه
پارسانیا: حوزه در دانشکده معقول و منقول نمی گنجد
اشاره:
برنامه «دیروز، امروز، فردا» در 27 آذرماه، سالروز شهادت دکتر مفتح و روز وحدت حوزه و دانشگاه با حضور حجتالاسلام حمید پارسانیا، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و حسامالدین آشنا، مشاور فرهنگی رئیسجمهور به موضوع وحدت پرداخت.
حجت الاسلام پارسانیا در ابتدا در پاسخ به این سوال که آیا در راستای وحدت حوزه و دانشگاه درست عمل کردهایم گفت: ما 35 سال عمل کردیم. از اول انقلاب بحث وحدت حوزه و دانشگاه بحثی جدی بوده است. فعالیتهایی انجام شده است اما نمی توان گفت چقدر کار درست و چقدر کار غلط انجام شده است ولی وضعیت ما نسبت به 35 سال پیش بسیار متفاوت است. باید دید ما این مسئله را هدایت کردیم یا این مسئله سراغ ما آمده است.
آشنا: در واژه گزینی رویکردهای نظری داخلت تام دارد. وقتی از اتحاد یا وحدت یا پیوند حوزه و دانشگاه صحبت می کنیم هرکدام به تلاشهای ویژه ای اشاره دارد. باید دید تماس این دو نظام اموزشی و پژوهشی را چگونه تعریف کردیم. گاهی این دو نظام وحدت باید داشته باشند و گاهی پیوند. به نظرم وحدت این دو موفقیت چندانی نداشته اما پیوند و اتحاد موفقیتهای قابل توجهی داشته است.
پارسانیا: باید دید در وحدت حوزه و دانشگاه عناصر اصلی چه کسانی هستند. در 35 سال گذشته ضمن اینکه افراد روی این مسئله تاکید داشتند اما تعریف مشترکی از این وحدت نداشتند. از نگاه دیگر عناصر اصلی همان ظام های دانایی هستند که با ساختارهای اجتماعی خود عمل میکنند. انقلاب نیز یک عنصر اصلی در این ماجرا است. فرهنگ عمومی نیز در این وحدت نقش داشته است. اینگونه نبود که همه چیز با تصمیم گیری افراد خاص که هدایت کنندگان فکری هستند انجام شود. در صورت کار نکردن این عناصر دیگر عوامل تاثیرگذاری خود را دارند.
آشنا: با اشاره به تاریخچه موضوع وحدت حوزه و دانشگاه گفت: موضوع حوزه و دانشگاه با موضوع سنت و مدرنیته و علم و دین نسبت و ارتباط دارد. نقش نهاد قدرت و کنش نسبت به قدرت در این مسائل مهم است. ایران پیش از مشروطه به یک خود آگاهی در مورد عقب ماندگی از غرب رسید، مخصوصا در جنگ ایران و روسیه. در این خودآگاهی افراد رویکردهای مختلفی را برگزیدند. یک رویکرد، رویکرد غرب گرایی بود. در این رویکرد دین به عنوان مانع ترقی تلقی می شد. چهره بیرونی دین نیز روحانیون تلقی میشدند. در 1315 که آیتالله حائری فوت کردند عملا حوزه علمیه را تاسیس کرده بودند و دولت نیز به همین موازات اقداماتی را انجام داده بود. دوران رضاشاه، دورانی است که تلاش میشود نهاد دین مدیریت شود. بنابراین دانشگاه و دانشکده معقول و منقول و همچنین موسسه وعظ و خطابه تاسیس میشود. در آن زمان حکومت تلاش می کند حوزه را مدیریت کند و عناصر دانش مدرن را وارد حوزه کند. تا سال 1320 ما شاهد سرکوب حوزه توسط حکومت و تصمیم بر جایگزینی آن توسط دانشگاه هستیم. از 1320 تا 1357 روحانیتی را داریم که مجبور است زبان نسل جدید را بیاموزد. انقلاب اسلامی ایران رهبر درجه یکش امام خمینی(ره) بود و پس از ایشان در درجههای پایینتر روحانیونی بودند که بین حوزه و دانشگاه رفت و آمد میکردند. روحانیت به این نتیجه میرسد که اگر میخواهد مقبولیت داشته باشد باید وارد دانشگاه شود. همچنین متدینین دانشگاهی نیز رو به حوزه می آوردند.
انقلاب اسلامی توسط روحانیون دانشگاهی و دانشگاهیان متدین پدید میآید. حال انقلاب اسلامی می خواهد به مسئله دانشگاه توجه کند. انقلاب فرهنگی پاسخی است که انقلاب اسلامی به سکولارهای دانشگاه میدهد. در همان دوره دفتر همکاری حوزه و دانشگاه تاسیس می شود و تلاش می شوند پیوند بین حوزه و دانشگاه صورت بگیرد و در همان دوره حوزه تلاش می کند که علوم انسانی جدید را وارد دانشگاه کند. اگر ما به ریشه تاریخی این پیوند نپردازیم نمی توانیم نگاه درستی به این مسئله داشته باشیم.
پارسانیا: تاریخ به همین صورتی است که فرمودند. حوزه نهادی شد که رضاخان با آن برخورد کرد. آنها میخواستند حوزه بیاید در دانشکده معقول و منقول. الان دانشگاه الهیات حاصل دگر دیسی همان دانشگاه معقول و منقول است. این تقابل علم با علم بود. نظام علمی گذشته که تمام مراتبش از پزشکی و مهندسی و معماری و ... حذف شد و بخشی از آن هم لاغر شد، تنها فقه و حقوقش ماند. علوم غرب از سطوح فنون آمدند و در آخر مسائلی همچون فلسفه آمدند. پیش از 60 سال است که به ساختار اموزشی دست زده نشده است. در زمان پهلوی ما نتوانستیم مدل دهیم و نتیجهاش این شد که میبینید.
شبیه این مسئله از شرق جهان اسلام تا غرب جهان اسلام روی داد و هر کشوری به گونهای به این مواجهه علم با علم پاسخ داد که با دیگر کشورها متفاوت بود. الازهر علوم جدید را وارد خود کرد و به جای اینکه دانشگاه بیاید و در حاشیهاش دانشکده معقول و منقول بزند، این واکنش شکل گرفت. در 1905 عبدو رفت تونس و پیشنهاد کرد در تونس هم این مسئله شکل بگیرد ولی فرانسویها نگذاشتند. در اندونزی دانشگاه محمدیه شکل گرفت که مانند دانشگاه آزاد ماست. در آنجا علوم فقهی و دینی و بقیه علوم آموزش داده میشود. در آنجا به قدری آموزش دینی میدهند که ما چیزی به نام بدحجابی نداریم. تنها جایی که در ایران این مدل را پیاده کردیم دانشگاه امام صادق(ع) است. در چندسال گدشته در جهان اسلام رویکرد جدیدی داریم که آیا ما باید در مواجهه با علم مدرن باید در ادامه با علم دینی باشد یا باید خود این علم بازخوانی شود.
متاسفانه ما تماسی با مراکز آموزشی کشورهای دیگر مانند اندونزی نداریم تا با این جریان جدید همگام شویم. در کنار جریانی که با سیدجمال آغاز میشود، جریانی اکنون آغاز شده است که برای علم مدرن هویت فرهنگی قائل است و میگوید باید در این علم بازنگری کرد. در هندوستان رویکرد مواجهه با علم مدرن یکی نشد و چند رویکرد پیشرفت کرد. در ایران این اتفاق نیافتاد و یک جریان جریان دیگری را حدف کرد.
آشنا: اتفاقی که میتوان آن را خوب بیان کرد این بود که قبلا همکاری بین حوزه و دانشگاه یک راه حل تلقی شد و بعد از انقلاب کسانی که علمدار این مسئله بودند یا به شهادت رسیدند مانند شهید مفتح، باهنر و مطهری و یا در نظام مسئولیت گرفتند مانند مقام معظم رهبری. امام خمینی(ره) وقتی خواست یک نفر را برای صحبت با جوانان دانشگاه تهران انتخاب کند، مقام معظم رهبری را انتخاب کرد. انقلاب فرهنگی یک پاسخ بود و ستاد انقلاب فرهنگی تداوم این پاسخ بود. یک بخش از راه حل زدودن عناصر ضد انقلابی و افراطی بود و بخش دیگر اسلامی کردن دانشگاه. این امر یک نهاد پشتیبان داشت به نام دفتر همکاری حوزه دانشگاه. این نهاد از اساتید حوزوی استفاده کرد که آیتالله مصباح یزدی پرچمدار این اقدام بودند. این نهاد هم از استادان برجسته بهرهمند بود و هم از طلاب جوانی که میتوانستند این امر را بیاموزند. در سطح دانشگاهها تنها 2 واحد معارف اسلامی به دروس دانشگاهها اضافه شد. در شروع تدریس معارف اسلامی مهمترین اساتید حوزوی دعوت شدند و دروس انها ضبط شد تا این موضوع به درس تبدیل شد و نیاز به استاد پدید آمد. اینکه تدریس معارف اسلامی چقدر تاثیرگذار بوده باید جداگانه در مورد آن بحث کرد. اما آنچه که به صورت نهاد در دانشگاه تاسیس شد، نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاهها بود که ابتدا نمایندگان آقای منتظری بودند و بعد از ان نماینده امام خمینی و سپس نماینده مقام معظم رهبری. در این زمان استقرار عملی در دانشگاهها صورت گرفت و افراد مسئول بودندکه فضای دانشگاهها را یک فضای دینی کنند. این تجربه هم باید مورد بررسی قرار گیرد.
همچنین موسساتی مانند دانشگاه رضوی مشهد، مدرسه عالی شهید مطهری، موسسه در راه حق، دانشگاه باقرالعلوم(ع) و دانشگاه امام صادق(ع) تاسیس شدند تا بار ارتباط حوزه و دانشگاه را به دوش بکشند. هرکدام از این موسسات تجربیات مخصوص به خود را داشتند که باید مورد بررسی قرار گیرند.
پارسانیا: در تعریف وحدت حوزه و دانشگاه گفت: تعریف اگر ناظر به واقع باشد باید همین تجربیات را مورد بررسی قرار داد. امروز یک تعریف واحد از این مسئله وجود ندارد و سطوح مختلفی از ان وجود دارد. یک تعریف ناظر بر حضور دفتر نهاد رهبری در دانشگاهها و سطح دیگر مربوط به تاسیس موسساتی مانند دانشگاه رضوی و ... است. آنچه که در سطح عمومی دانشگاهها آمد آن بود که حوزه به دانشگاه بیاید تا فرهنگ دینی دانشجویان را حفظ کند. نهادهای دانشگاهها نیز بیشتر فعالیتشان فرهنگی بود.
تجربه حوزههای دانشگاهی هم خود جریانی را در دانشگاهها به وجود آورد که باعث شد خیل عظیمی از دانشجویان به سمت حوزه بروند. این موضوع در ابتدا نبود و در دهههای بعدی شکل گرفت.
آشنا: در مورد تفاوت وحدت حوزه و دانشگاه با اتحاد یا پیوند حوزه و دانشگاه گفت: ما یک کار خیلی قابل توجهی انجام دادیم و آن این بود که کار رضا شاه را به صورت وسیعتر انجام دادیم و دروس حوزوی را به صورت بستهبندی وارد دانشگاهها کردیم. گسترش دروس الهیات در دانشگاهها خدمت بود یا نه؟ این مسئله بسیار مهمی است. وقتی گفتیم میخواهیم دانشگاهها را توسعه دهیم، چون توسعه علوم فنی گران است، پس به توسعه علوم انسانی که تنها نیاز به چند صندلی و یک کلاس و یک استاد داشت پرداختیم. دم دست ترین علوم انسانی نیز رشته الهیات و معارف اسلامی بود. ما این رشتهها را توسعه دادیم در حالی که استاد، متن کافی و دانشجوی مستعد نداشتیم. ما علوم انسانی را سطحی کردیم و آن را تبدیل کردیم به دروسی که میتوان با آن تست زد، در صورتی که دروس انسانی تحلیلی است.
عمق معارف اسلامی در حوزه بود و ما علوم انسانی را ارزان و مبتذل در دانشگاهها ارائه کردیم. ما میخواستیم مدرک بدهیم و پول درآوریم. این باعث شد که کسانی که مدرک گرفتند تبدیل به معلم معارف اسلامی شدند و در سطوح مختلف جامعه به ترویج علم نازلی که دریافت کرده بودند پرداختند. این مسئله را در نظر بگیرید که نابسامانی مدیریت دانش ضربه بزرگی به حیثیت علوم انسانی زد. در دوره رضاشاه هدف این بود که حوزه در دانشگاه هضم شود. تلاش برای اینکه دانشگاه هم در حوزه هضم شود باعث میشود که دانشگاه مقاومت نشان دهد. اینکه کسی معتقد باشد که علوم انسانی در دانشگاهها کلا کفریات است و ما مسئولیت علوم انسانی را به قیمی به نام حوزه دهیم تا جای دانشگاه بنشیند باعث مقاومت میشود که بازتاب هایی به حوزه نیز دارد. درگیری های بین حوزه و دانشگاه یک نوع رجز خوانی بین این دو نهاد است که متاثر از همین نگاههاست.
پارسانیا: بعد از انقلاب سیاستی دنبال شد که حوزه را به عنوان متولی دین و دانشگاه را به عنوان متولی علم معرفی کنیم و این دو با یکدیگر متحد شوند. این تجربه که علم مدرن را در امتداد علم دینی ببینیم در الازهر امتحان شد ولی به دوپارگی الازهر منتهی شد. ما در حد الازهر علوم دینی را در کنار علوم مدرن نیاوردیم و تنها 8 واحد معارف اسلامی را آوردیم در کنار دروس دیگر. اما این دو درکنار هم جوابگو نیست زیرا این علوم در دو نظام فکری متفاوت شکل میگیرند و این باعث میشود که این ارتباط هر روز سخیفتر میشود. وقتی در دروس معارف تعاریفی از علم می دهید که نظام آموزشی ما از دوران دبستان آن را علم نمیداند و تنها فشار نظام اجتماعی ما میداند، چگونه میتوانید این دو را در کنار هم جمع کنید. عملا هم گفتوگو بین این دو نظام علمی صورت نگرفت.
دفتر همکاری حوزه و دانشگاه به لحاظ ساختاری زیر مجموعه مرکز انتشارات شد و وقتی تبدیل به یک پژوهشکده شد جشن گرفتند. این چگونه میتواند وظیفه خود را انجام دهد. آنچیزی که اعمال شد تنها بسط علم مدرن بود. یک پرخاشهایی انجام شد و یک سیاستهای اعلام شد ولی این در عمل نیامد. قاعتا مراکز آموزش عالی و خوزه و شورای عالی انقلاب فرهنگی نهادهای سیاستگذاری هستندولی فرهنگ باید عمل کند. عمدتا ما عمل کردیم مانند دانشگاه امام صادق(ع) و ... ولی اینها در نظام اموزشی کشور عددی نیستند. به نظرمن، ما از وحدت چه در سطح عمومی چه موارد خاص این برداشت را داشتیم که مسیری که 100 سال قبل در موردش تصمیم گیری کردیم که علم مدرن و علم دینی را در کنار هم قرار دهیم و آموزش دهیم را ادامه دهیم، در صورتی که این دو دو برداشت متفاوت از نظام آفرینش دارند و هرکدام اقتضائات خاص خود را دارند.
آشنا: در مورد باور مسئولین از لزوم وحدت دانشگاه و حوزه گفت: در بالاترین سطوح، امام و مقام معظم رهبری هم دغدغه داشتند و هم پیگیری کردند. در سطح نهادهای خارج از حکومت ما افرادی را داشتیم که عمرشان را برای این منظور گذاشتند. آیتالله مهدوی کنی و جوادی آملی از جمله آنها بودند. آیتالله مصباح یزدی زحمتهای فراوان کشیدند. در حوزه سیاستگذاری، شورای عالی انقلاب فرهنگی به سمتی رفت که کل سیستم را ببینید و تصمیم گیری کند. آخرین تلاش مقام معظم رهبری ستاد تحول علوم انسانی است. به این ستاد خیلی امید بسته شد اما هنوز در مورد آن هنوز بررسی نشده است. در نظام آموزش عالی افراد همه میخواهند این مسئله انجام شود ولی مقاومت حوزه و دانشگاه یک مقاومت ساختاری است. به قدری حوزه تلاش کرد که مجلات علمی پژوهشی داشته باشد که در انتها شورای عالی انقلاب فرهنگی تصویب کرد که حوزه می تواند مجلات مخصوص به خود را داشته باشد. با این حال نتیجه این اقدامات باعث پیوند حوزه و دانشگاه نشد. نظام مدرک ما در دانشگاه شکست خورده است اما با این حال ما معادل سازی کردیم دروس حوزی را با دانشگاهها. اقدامات نادقیقی در این میان انجام شده است.
من امید خاصی به حوزه دارم. این امید برای این است که حوزه به سه خود آگاهی رسیده است. ورودیهای حوزه اکنون خیلی خالصتر شده است. حوزه با علوم جدید ارتباط بهتری دارد. توجه به فقه سیاستی و مسئولیت پذیری حوزه در برابر مردم نیز امید سوم من به حوزه است.
پارسانیا در انتها گفت: ما باید نگاه خود را در مورد وحدت حوزه و دانشگاه تصحیح کنیم. ما نیاز به یک گفتوگوی جدی در مورد علوم مدرن داریم. بعد از امام و مقام معظم رهبری، ما در سطوح مدیران میانی میبینیم که نگاه درستی به وحدت حوزه و دانشگاه ندارند. امیدهای به تحول است ولی هنوز در ساختار نیامده است.