سفید مرگ در راه است
نوشتاری پیرامون ازدیاد ازدواج های سفید در ایران
محمد ایرانی؛
دانشجوی کارشناسی علوم اجتماعی دانشگاه شاهد
کارشاسی ارشد علوم ارتباطات اجتماعی دانشگاه صداو سیما
صفرم. به جرگه ی کشورهای مدرن بپیوندیم
وقتی پتروس فداکار انگشتش را داخل سوراخ سد کرد، خیلی از مردم در خانه های نرم و گرم به خواب خرگوشی رفته بودند. اصلا کسی فکرش را هم نمی کرد سوراخی در سد شکل گرفته است. شاید آنقدر سوراخ های دیگر در زندگی مردم وجود داشت که اصلا به آن سوراخ فکر نمی کردند. اما اگر آن شب انگشت پسرک نبود، صبح فردا تمام سوراخ ها فراموش می شدند. یعنی همه مجبور بودند به آوارگی و بی خانمانی بعد از سیل فکر کنند. مجبور بودند!
مسائل اجتماعی هم مثل همان سوراخ سد است. اوایلش زیاد مهم نیست. بعضی ها اصلا به آن توجه نمی کنند. خیلی ها آنقدر مشکلات دیگر پیش رویشان است که وقت فکر کردن به این چیزهای پیش پا افتاده را ندارند! عده ای هم استغفرالله بلندی می گویند و چشم هایشان را می بندند تا به گناه نیفتند. سنت طلب ها می گویند: عجب دور و زمانه ای شده! و تجددگراها با لبخند یادآور می شوند که: ما هم باید به جرگه ی کشورهای مدرن بپیوندید!
یکم. آب را از سرچشمه باید بست
در کشور ما هم وقتی این اتفاق رخ می دهد همه در آن سهیم می شوند. «جامعه شناس»ها با خط کش های کوتاه و بلندشان می آیند تا مختصات سوراخ را رسم کنند و در قالب نظریه ای جدید بعدها در کتاب ها بیاورند. بعضی از آنها هم دنبال نظریات قدیمی در کتاب های کهنه می گردند تا شاید یک نظریه ی خوب برای «سوراخ» پیدا کنند. «روانشناس» ها منتظر واکنش ها می مانند. با دقت مردم را بررسی می کنند تا میزان استرس، اضطراب و واکنش های ناخودآگاه آنها را بسنجند. «رسانه» ها دوربین به دست همه جا حاضر می شوند تا از وقوع فاجعه فیلم برداری و یادداشت برداری کنند. «سیاستمدار»ها سخنرانی های آتشین علیه دولت وقت و حکومت راه می اندازند تا در انتخابات بعدی پیروز شوند. «حقوقدان» ها خیلی سریع قوانینی را برای دخالت در امر «سوراخ پراکنی» و «سوراخ زنی» تهیه و تبیین می کنند. «فیلسوف» ها شکل سعادت بشری را قبل و بعد از وجود سوراخ و ارتباط آن با مابعدالطبیعه را مورد نقد قرار می دهند. مهندس ها و پزشکان نیز در این میان «از دیو و دد ملول»ند.
اما هیچکس نمی داند فقط باید انگشتش را بالا بیاورد و قبل از آن که سوراخ بزرگ تر شود و فاجعه شکل بگیرد، در سوراخ کند. فقط باید پتروس باشی. دلت بسوزد برای مردمی که می خواهند غرق شوند. «قهرمان بازی» و «علم بازی» باشد برای وقت دیگر. هرچند به این سادگی نمی توان با مشکلات اجتماعی پنجه در پنجه شد و مسلماً بر کسی پوشیده نیست که اینطور مسائل تک خطی و تک علتی نیستند اما آب را از سرچشمه باید بست. یعنی تا هنوز که هوا تاریک است، بیشتر مردم شهر نفهمیده اند، فقط یک سوراخ کوچک است، تبدیل به بحران نشده و فقط نیازمند یک انگشت است. بدون جار و جنجال و تبلیغات عریض و طویل! اینطور باید به مسائل فرهنگی و اجتماعی پرداخت. وگرنه تا بنرها آماده شوند، کار از کار گذشته!
دوم. بچه هایی که 70 درصدشان نامشروع است
این ها مقدمه نبود. اصل مطلب بیان شد. اما یک مسئله جدید باقی می ماند. به تازگی درخت ازدواجی در زندگی ما بی سر و صدا رشد کرده، قد کشیده و حالا در چند نقطه هم میوه داده است. «ازدواج سفید»؛ بدون عقد رسمی و شرعی و عرفی، دونفر می روند زیر سقف یک خانه به عنوان زن و شوهر (نه به عنوان دوست یا مثلا هم خانه!) زندگی می کنند. بعضی هایشان در همین تهران 5سال است زن و شوهر خاموش هستند! این سبک زندگی که در ایران بی سابقه است پیش از دیر شدن باید درست شود.
از فردا یک عده جستجوی خانه به خانه را شروع می کنند تا با این گمراهان برخورد شود و یک عده طبق معمول خود را به بی خیالی می زنند و این اتفاق را از دلایل مدرنیته می شمارند و آن را طبیعی می دانند! مسئولان هم چندهمایش با حضور متخصصان برگزار می کنند و چند سخنرانی داغ از مثلا رائفی پور در جمع دانشجوها پخش می شود و بعد هم تمام! و ازدواج سفید همچنان در زیر پوست شهر می خزد، جلو می رود، جوان ها به سمت آن کشیده می شوند و نتیجه ی آن فرزندان نامشروع است. با این وضعیت شاید مجبور شویم چندسال آینده مثل کانادا که هفتاد درصد کودکانش نامشروع هستند، به فکر مشروعیت فرزندان کشور باشیم! آینده سیاهی که نتیجه ی حتمی ازدواج سفید است.
سوم. جلوتر از انفجار
باید قبل از برخورد سلبی با این نوع ازدواج به این فکر کرد که چرا جوان باید به این سو گرایش پیدا کند. مگر نه این که در این ازدواج دوطرف بهم متعهد و زیر یک سقف زندگی می کنند. مگر نه این که احساسات و نوع تعامل و شکل زندگی مثل همسران شرعی و رسمی است. پس دلیل فرار از ازدواج رسمی چیست؟! باید برای حل مسئله ی ازدواج سفید ابتدا به این سوال پاسخ داد. بعد از آن می فهمیم که اگر خانواده ها سخت گیری را کنار بگذارند، جهیزیه های سنگین حذف شود، مراسم های پر زرق و برق در تالارهای آنچنانی کمتر گردد، هزینه های بی فایده ای مثل تزیین ماشین عروس و پخت چند نوع غذا تغییر شکل دهند، مسابقه ی اشرافی گری از مُد بیفتد، وضعیت سامان می گیرد. جوان می خواهد از این تکلف ها فرار کند، در دام ازدواج سفید گرفتار می شود. خانواده ها آنقدر که نگران غذا خوردن بچه هایشان هستند، نگران کنکور و شغل آینده ی آنها هستند، نگران ازدواج سفید هم باشند. جوان دوست دارد زندگی کند اما این سخت گیری های احمقانه دست و پایش را بسته است.
حالا نیاز داریم به دهقان فداکار. کسی باید برهنه شود، پیراهنش را دربیاورد، آتش بزند، رو به روی قطار بایستد، فریاد بکشد، جلوی مردم را بگیرد، از سرعتشان بکاهد، متوقفشان کند تا به کوه بدبختی ها برخورد نکنند. تابلوهای ورود ممنوع را نصب کنید. جلوتر از این کانادای 70درصد نامشروع است. جلوتر از این انفجار است. جلوتر از این «هیچوقت نرسیدن» است. باید دهقان فداکار شویم. هرچه زودتر پیراهن هایمان را دربیاوریم. قطار دارد به کوه نزدیک می شود...